-
نقاش-حسام الدین شفیعیان
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:57
-
حسام الدین شفیعیان-عکس نویسی
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:56
-
//جغرافیای زمین//زندگی وارونه
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:54
//جغرافیای زمین// تو را چگونه تقسیم کنم وقتی خود خود معادلات هستی اینجا جغرافیای زمین سرد است کمی نیم دایره عاشق شو حسام الدین شفیعیان زندگی وارونه به ما که رسید همه چیز وارونه شد زندگی توقف ممنوعه شد به ما که رسید همه ایست کردند هر چه نوستالوژی بود یخ کرده بود به ما که رسید زرو اسبش دپرس شده بود کازابلانکا چیه بعد...
-
/چند خط ناخوانا مینوشت/
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:53
/چند خط ناخوانا مینوشت/ من سرخپوستی را دیدم که زرد میکشید زردی را بر رنگ نوشتن قلم خود میکشید نوشتارش ناخوانا بود انگار فقط برای تاریخ بعد از خودش میکشید دور آتش رقص را به زانوی ماه خیال خود دار میکشید از دار فکر خود جرم افتادن جاذبه را میکشید عصر او درک واهی داشتن از خط های او او را به دار فکر خود نقد از تشخیص ابتلاء...
-
/خود از خود بشکنو خود شکن از فکر دگری/
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:52
/خود از خود بشکنو خود شکن از فکر دگری/ بنهو بارو ببندو نمنی زمنی از من بی من شو تو مرد دگری خود بتکانو بتکونو تکانی زفکرت بدهو تو شو ای فکر چو مرز بی نشانی از نشانی که رسد بر دل دوست چو تمنا بکنی ز خود زخود زدیگری تو دگر خود زبی خود شده ای چو درخت بی ثمری بالو بالت به پرواز دلت آینه ای از بر عشق چو به بر بندیو بندی...
-
/روزهای تاریک ،شب های روشن/
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:52
/روزهای تاریک ،شب های روشن/ اینجا شبهایش بوی دلتنگی دارد کلاغ قصه باز هم قصه ناگفته از زندگی دارد برایم ساز میزنیو من با ساز زندگی شهر را تار میزنم بلند زیر آواز میزنم غم را بیدار میکنم کمی با او حرف میزنم دفترم را که میخوانی بدان برای اشکهایت کمی واژه کم داشتم بجایش نشدم شاید مرحمت اما برایت قصه از فردا بدون کمی بودن...
-
قطعه ای برای سرودن
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:51
/قطعه ای برای سرودن/ چند بلوک و چند چهارراه هیاهوی خاموش عکس کودکان در خاک صدای گریه صدای خنده صدای مات زنده ها برای تابوت ها عجیب سکوتی دارند مردگان انگار با خود تمام ارزوهایشان را به خواب برده اند حسام الدین شفیعیان
-
بار سنگین کلمات-بند قفس کلمات-شهر بر بلندای آهن
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:51
مسئله بار سنگین دارد بر تفکر ما شعر بگفتن دارد انگار آدمک هایی که دلبستن شاید این قصه ژانویه ای از خود دارد بار جسم خسته روح خسته انگار شعر هم واژه کمی حرف دارد ------------- قفس بند کلمه شعر میشود قفس قفس بند بند شعر من حرف میشود موج تکاندن زخود صخره شکن شویم یا شهر دیوارهایش بلندو ما کوتاه شویم ------------ زندگی...
-
جوانمردی.مهربانی.جهانی برای هم
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:50
تو یک میدان دو دو دونده با هم هستند دونده ای پایش میپیچد و میفتد اما دوباره بلند میشود دونده بر میگردد و پشت سرش میبیند او افتاده هست. آرام میکند سرعتش را خط برنده شدن بسیار نزدیک هست. او با همان حال میدود و دونده برنده خود را میبازاند تا او ببرد.ایا او باخته هست.خیر.او برده هست.زیرا میتوانسته ببرد اما جوانمردی کرده و...
-
ماحصل زندگی از تولد تا مرگ چیست؟کاشت و برداشت ما از چه بذری هست؟
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:49
اگر همیشه بدترین فکر ممکن در مورد شخصی بنظرتان میاید.و همیشه بدبین و ظن بد دارید. یعنی اینکه ذهن شما خواهان کسب انرژی های منفی هست. اما انسان مثبت نگر قطب مثبت ذهنش را تقویت میکند او هم میتواند خوب شود او هم میتواند بهتر شود.من هم برای او دعا میکنم بهتر شود.اما اگر اولین ذهنیت شما این باشد که او را بدترین در ذهنیت خود...
-
بهترین دوست انسان کیست؟ و چه کاری و هدفی به مقصد عاقبت بخیری انسان را میرساند؟
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:49
اگر شما همه دارایی های جهان را داشته باشید.اما کمک خدا را نداشته باشید و در قدمی باشید که مخالف آن باشد.تمام آن مثال یک صندوق بزرگ میماند که درون آن بمانید و خفه بشوید حتی اگر همه آن را در نجات مال ببینید هیچکسی غیر خدا نمیتواند شما را برهاند.و کمک کننده ای بفرستد. یا وسیله نجات را برای شما فراهم کند.اگر در خانه ضد...
-
اکبر آقا میخواد آبگوشت درست کنه-طنزنویسی
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:48
اکبر آقا که حوس آبگوشت کرده بود یه نگاهی انداخت به یخچالو برداشت گفت 5 گرم گوشت دو کاسه آب کمی نمک یه خورده فلفل کمی زرد چوبه. همه رو ریخت تو قابلمه گذاشت رو گاز زیرشو زیاد کرد اونقدر که که شعله از قابلمه میزد بالا بعد نشست رو کاناپه برنامه آشپزی بین المللی نگاه کردو منتظر شد آبگوشت جا بیفته که قابلمه سوت زد پاشد دید...
-
ماحصل اندیشه
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:46
خوانی ابیات زپس از پس دگری دگر از پست مدرنو زغزل چون زمثنویو دوبیتی گذری هفت خوانیست زنو زقلم مایسطونی چو رسالت قلمی الفو لامو دو میمو زنونو زقلم بر بینگیز تو شعری زقلم پیکری از نو بتراش تراوش زجوهر زریشه زقلم تا بدهد شکوفه ریزانی دگر بربخوان قصه شبهای دو صد به تشدیدو دوصد قافله از هم به هنر کاش گلبرگ قلم ساقه ی خوش...
-
/دانی//مرد زمستانی/
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:46
/دانی/ دانی چیست دانستن آن همانست از ندانستن ندانستن زدانستن سرآغاز سرآغاز از به دانستن چو آغاز به از آغاز شعرم نقطه خوان سد زسد نقطه از شعرم شور جوشانش زشعرم فلک گر گردش روز و شبی نو زشعرم زرنگین کمان واژه از نو زسطرش سطر دیگر چون غزل شد غزل خوانی زشعرم چون عسل شد زبند جوششی بند بند حرفم زجمله شعر من پیکر زنو شد حسام...
-
گلفشانی-/شهر خیال انگیز من/
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:45
با همی شور گلفشانی گفتی چه عالی تو نشانی گفتی غزل سرایی گفتی شکر زدیو قند چکانی گفتی هم شورو نوای دل طوفانی زدی هم اشک پیاله به دل بارانی زدی تار غم بر شعر خود به قالی بافتی طرح زدیو طرح چو گل ها زقالی بافتی خط خط شعرت را موج فشانی گفتی آخر خط نقطه سر خط بعد با نشانی گفتی حسام الدین شفیعیان /شهر خیال انگیز من/ آرزو...
-
/دار قالی چو شعرم ببافان از نو//زندگی/
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:45
/دار قالی چو شعرم ببافان از نو/ چه خالی گفتی با چه حالی گفتی از چه عالی گفتی یا که فانی گفتی با ستاره گفتی یا که آسمانی گفتی از بر بهر نگفتی چه عالی گفتی گلفشانی گفتی با نشانی گفتی بند بند مرا دار قالی گفتی دار کشیدی شعرم یا که من را زدی نقش چه عالی بافتی از چه رو این شده زندگیم نکند شعر مرا با نخی بر دلت کوک زدی طرح...
-
/فصل رفتن ها/مزار تنهایی من/آسمانی شو,,زمین را فرصت پرواز بدان
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:44
/فصل رفتن ها/ اسطوره ی تاریخ کهن شوالیه ی درد های زمین قصه ی ماقبل از عدم بر ختم جایی در قصیده ی تبلور پنهان از زندگی پازلی از چند اپیزودیه غمبار از فصل زمستان تا پائیز تک نواز سمفونی مرگ قطعه ای از متینگ تنهایی بار شکستن ماضی های بعید هر چه قبل بود حال بعید تکرار فاعلاتن فاعلاتن های فالش مغز تمامیه مداد هایت برایت غم...
-
/گل//طلوع//
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:44
/گل/ عطر گل چون بتراود زگل مست کند آن هوای مطلوب چو به بهرش آدم هر دم چون مطبوع طلب گل زگلستان کنیو طلب جان زبستان بکنی که همی عالم از این عشق ورزی شود از مهربانی چو گلستان زیبا /طلوع/ به تب شعر باران بشو شور بشو مثنویه رود بشو شکر بریز عسل بریز دو بیتی ختم بریز ماه بشو شور دل ما بشو بهار جانان بشو شاه غزل خوان بشو به...
-
/سکوت نهنگ ها/پری دریایی/
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:43
/سکوت نهنگ ها/ قدم هایتان را آهسته بردارید آدمها ساحل سکوتی عمیق دارد کمی برایشان ساز بزنید دیگر نهنگ هابیدار نمیشوند سکوت کنید آدمها نهنگ هاخوابیده اند حسام الدین شفیعیان قطعه ای برای سرودن چند بلوک و چند چهارراه هیاهوی خاموش عکس کودکان در خاک صدای گریه صدای خنده صدای مات زنده ها برای تابوت ها عجیب سکوتی دارند مردگان...
-
/نقطه ها//منم پاییز تویی رویش فصلی چون بهاران//عشق برای جمله شدن آسان بود//دیوار شهر/
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:43
/نقطه ها/ شهر خوابیده من مجنون زده باز بیدارم شب قصه شدو من هنوز بیدارم توی دنیای خودم سخت زخود میگذرد من از این درگذری ها به صبح بیدارم شب قصه ی نامفهومیست که به صبحش زده نامعلومیست شب قصه ی بالو پر غمگین دارد وسط شعر دو نقطه تب سنگین دارد شب قصه ی شوریدگی از باختن صبح تا به دروازه خوشبختی به خوابیدن صبح شب ملولم چو...
-
من در گذر از تاریخ با ارسطو-شهر قصه های من-باران زده-بازی سرنوشت
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:42
من در گذر از تاریخ با ارسطو من با ارسطو چای خوردم و از او پرسیدم حالش را و او که واژگون شده بود در فلسفه حال خویش ز خود من سقراط قصههای او بودم بدون او من چراغ سر در علامت سوال او بودم بدون خودی ز خودم من حکمت فکر او ز فکر دیگری بودم من تنها عامل یاد خود او ز بردن یاد خودش ز خود او بودم من غافل از صحبت او سنگ...
-
/مامانوئل/
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:42
از پای دستگاه بلند میشود و دستی به چشمانش میکشد.و ساعت را نگاهی می اندازد.دستگاه ها را خاموش می کنند. سرویس ها پشت سر هم کارگران را سوار میکنند تا نوبت به او میرسد،سوار ون سفید رنگی میشود. کنار شیشه می نشیند.مسیر نسبتا طولانی را طی میکند و پیاده میشود. جاده ای خاکی ،منتظر مینی بوس میشود زمان میگذرد تا بالاخره مینی بوس...
-
بازگشته
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:41
اینجا کجاست دیگه؟ آهای شما بله شما بفرمائید میخواهم درشکه سوار شوم چی حالت خوبه عمو حالم خوبست دیروز طبیب دید مرا و برایم نسخه پیچید درشکه چیه میخوای سوار مترو شی متری کجاست متری چیه قرصاتو با آب گلدون رفتی بالا!!! مترو برو پایین سمت چپ تاکسی دربست همینجا هست در را که زد همون که بست ای خائن تو از نیروهای قصر دشمنی قصر...
-
قصه مردی که هست اما نیست...
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:40
کنار پیاده رو می ایستد. و همه رد میشوند. میگن یه آقایی ایستاده بوده همینجا کجا هر روز شناسنامه خالی-صفحات خالی کجای زندگی خالی نیست هر روز یکی رد میشود و مردی ایستاده و نگاه میکند.من میگم اینجا هیچکسی نیست نظرت چیه چرا هست نه کو من که کسی رو نمیبینم ته همین خیابون بن بست همینجا که میگن ایستاده بوده میخوره به کجا به...
-
کافه تاریکی
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:39
کافه تاریکی صندلی گرد و میزد گرد یک قهوه اسپرسو و مردی شبیه به هیچ یک از مشتری ها .همیشه همونجا میشینه. از نظر خودش تنها بازمانده ی نسل خودشه. نسلی که فقط خودش مونده از خودش. گاهی چند بار فنجون خالی رو میبره و میاره پایین. همیشه چند بار صدا میکنه تا یکی بیاد ببینه چرا فنجون خالیه. از نظر اون میدانی که روبروی کافه هست....
-
(زنی در ایستگاه)
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:38
(زنی در ایستگاه) زن از جایش بلند میشود زیر گاز را کم میکند.جلوی اینه می ایستد و دستی بر صورتش میکشد.و کفش های مشکی با پاپیون فیروزه ایش را پا میکند.و دسته گل.چند خیابان را رد میکند.و ایستگاه اتوبوس.روی سکوی چوبی مینشیند.ساعتش را نگاه میکند.2 بعد ظهر است.چند اتوبوس میایندو میروند.نگاهش به زن و شوهری می افتد که بچه اشان...
-
(از اینجا که من میبینم)
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:38
بنام خداوند بخشنده ومهربان (از اینجا که من میبینم) دور میدانی که تمام بلوار رو پیش روم میزاشت ایستاده بودم، انگاری که سالها بود که گم شده بودم. حرفها رو میشنیدم و صدای بوق های ممتد تاکسی ای که داشت با بوق مسافر رو قبل از اینکه بخواد مسیرش رو بفهمه سوار میکرد.همه ی اتفاقات ساده پیرامونم داشت خیلی عادی اتفاق می...
-
جامانده
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:38
بنام خداوند بخشنده و مهربان جامانده همه می دویدند همه تندتر از همیشه راه میرفتند.عده ای میخندیدند و عده ای گریه می کردند همه چیز بهم ریخته بود. هیچ کس به هیچ کس سلام نمی کرد. ترس تمام شهر را در برگرفته بود زنی بلند جیغ میزد و کودکی که سفید شده بود سفید سفید. من در همه ی این ترسها نشسته بودم انگار همه چیز آروم بود آرام...
-
((ماجراهای یک پیکان سفید یخچالی))
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:37
مثل همیشه پدال گازو آنچنان فشار میداد که انگار جی تی آی رو داره تو واقعیت پیاده میکنه ،همیشه بین خیال و واقعیت هیچ کدوم رو دوست نداره. اینکه میگم مدل خاصیه واقعا راست میگم چون هیچ چیزیش نرمال نیست حتی غذا خوردنش.پشت فرمون تو جاده 2تا ساندویج کالباس رو پشت سرهم میخوره.حالا مسافر زیاد ببره و بیاره کالباس میشه...
-
از پشت آجرها می بینمت دریا
پنجشنبه 6 خرداد 1400 18:37
و من از بلند ترین قله ی خوشبختی سقوط کردم به بدترین جای ممکن در زمین. وقتی دیوارهای اتاق هم سوت میکشدًَُ’’سقف بالای سر پرنده ای میشود که هیچگاه پرواز نمی کند. صدای درها محکمتر شنیده می شوند.صدای آجر روی آجر و اتاق هایی با نور زرد صدای خاموش تاریکخانه های ذهن های درگیر قطعات پازل زندگی. یک کاسه ماست و خیار و پیرمردی...