حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حضرت داوود (ع)

داود(علیه‌السلام) کنیزی داشت که وقتی شب فرا می‌رسید همه در ها را قفل می ‌کرد، و کلید های آنها را نزد داود(علیه‌السلام) می‌آورد. شبی مردی را در خانه دید، پرسید: چه کسی تو را وارد خانه کرد؟ او گفت: «من کسی هستم که بدون اجازه شاهان بر آنها وارد می‌گردم.» داود(علیه‌السلام)این سخن را شنید و گفت: آیا تو عزرائیل هستی؟ چرا قبلا پیام نفرستادی تا من برای مرگ آماده گردم؟ عزرائیل گفت: من قبلا پیامهای بسیار برای تو فرستادم. داود(علیه‌السلام) گفت: آن پیامها را چه کسی برای من آورد؟ عزرائیل گفت: «پدرت، برادرت، همسایه‌ات و آشنایانت کجا رفتند؟» داود(علیه‌السلام) گفت: همه مردند. عزرائیل گفت: «آنها پیام رسانهای من به سوی تو بودند که تو نیز می ‌میری همان گونه که آنها مردند.» سپس عزرائیل جان داود(علیه‌السلام) را قبض کرد.
بعد از مرگ داود پرندگان بسیاری با بال های خود، بالای سر جنازه اش سایه افکند ند. و چهل هزار نفر از علماء و اکابر بنى اسرائیل به جنازه اش حاضر شدند و جسد او را بر داشتند جنازه آن حضرت را در بیت المقدس در قریه داود بر کوه صیهون به خاک سپردند. از داود هجده فرزند باقی ماند و یک پسر از همسر اوریا که همان سلیمان نبی بود حکومت و مقام علم و نبوّت داود(علیه‌السلام)از جانب خدا به او عطا شد.

حضرت داوود (ع)

در روایات آمده: بانویی فقیر و بینوا در عصر حضرت داوود ـ علیه السلام ـ زندگی می‎کرد. با اندک پولی که داشت هر روز (یا هر چند روز) اندکی پشم و پنبه می‎خرید و به کلاف نخ تبدیل می‎نمود و سپس آن را می‎فروخت و به این وسیله معاش سادة زندگی خود و بچه‎هایش را تأمین می‎کرد. یک روز پس از زحمات بسیار و تهیة کلاف، آن را برای فروش به بازار می‎برد. ناگهان کلاغی با سرعت نزد او آمد و آن کلاف را از او ربود و با خود برد.
بانوی بینوا بسیار ناراحت شد، سراسیمه نزد حضرت داوود ـ علیه السلام ـ آمد و پس از بیان ماجرای سخت زندگی خود و ربودن کلافش از ناحیه کلاغ، عرض کرد: «عدالت خدا در کجاست؟...»
حضرت داوود ـ علیه السلام ـ به او فرمود: «کنار بنشین تا دربارة‌ تو قضاوت کنم.»
این از یک سو، از سوی دیگر گروهی در میان کشتی از دریا عبور می‎کردند که بر اثر سوراخ شدن کشتی در خطر غرق شدن قرار گرفتند. نذر کردند اگر نجات یافتند هزار دینار به فقیر بدهند. خداوند به آنها لطف کرد و همان کلاغ را مأمور کرد تا آن کلاف را از دست آن بانو برباید و به درون کشتی بیندازد و سرنشینان به وسیلة آن کلاف، تختة کشتی را محکم کرده و سوراخ را ببندند. آنها از کلاف استفاده نموده و نجات یافتند.
وقتی که به ساحل رسیدند به محضر حضرت داوود ـ علیه السلام ـ برای ادای نذر آمدند، هزار دینار خود را به حضرت داوود ـ علیه السلام ـ دادند و ماجرای نجات خود را شرح دادند. حضرت داوود ـ علیه السلام ـ حکمت و عدالت و احسان خداوند را برای آن بانو بیان کرد، و آن هزار دینار را به او داد، آن زن در حالی که بسیار خشنود بود، دریافت که عادلتر و احسان بخش‎تر از خداوند کسی نیست

حضرت داوود (ع)

امام رضا(علیه السلام) فرمود، اصل ازدواج حضرت داوود(علیه السلام) با زن اوریا درست بوده؛ ولی بعدها به عللی دچار تحریف، شده است.

امام رضا(علیه السلام) در پاسخ ابن جهم که درباره اصل داستان همسر اوریا پرسید، فرمود: در زمان داوود(علیه السلام) اگر مردی می‌مرد یا کشته می‌شد، زن وی باید برای همیشه بدون شوهر می‌ماند؛ اما خداوند خواست که این سنت غلط برچیده شود و داوود(علیه السلام) نخستین کسی بود که موظف شد بر خلاف آن عمل کند. بر این اساس هنگامی که اوریا به صورت طبیعی در جنگ کشته شد، حضرت داوود(علیه السلام) به فرمان الهی موظف شد با زن او ازدواج کند. از آنجا که پذیرش چنین کاری برای مردم دشوار بود، زمینه برای این حرف و حدیث‌ها فراهم شد.

از امام رضا(علیه السلام) گزارش شده است. حضرت در پاسخ ابن جهم درباره چیستی لغزش داوود(علیه السلام) و ابتلای یاد شده برای وی در قرآن فرمود: داوود(علیه السلام) گمان می‌کرد خداوند کسی را داناتر از او نیافریده است. برای همین، خداوند دو فرشته را به عنوان دو طرف دعوا نزد او فرستاد و حضرت داوود(علیه السلام) بدون اینکه از مدعی، بیّنه‌ای بخواهد و یا نظر طرف مقابل را دراین باره جویا شود، چنان درخواستی را ظالمانه خواند. بنابراین لغزش داوود(علیه السلام) مربوط به این داوری و قضاوت بود.

وقتى[به طور ناگهانى] بر داوود درآمدند و او از آنان به هراس افتاد گفتند مترس [ما] دو مدعى [هستیم] که یکى از ما بر دیگرى تجاوز کرده پس میان ما به حق داورى کن و از حق دور مشو و ما را به راه راست راهبر باش

-- در روایاتی نیز به تهجد و شب زنده داری وی اشاره شده است. نیز می‌گویند وی ایام زندگی خود را به چهار بخش تقسیم کرده بود: روزی برای قضاوت در میان بنی اسرائیل، روزی برای رسیدگی امور زندگی و کار خانه و همسران، روزی برای تسبیح خداوند در کوه‌ها، و روزی برای عبادت در منزل که رهبانان نزد وی می آمدند و با وی هم‌آوا می‌شدند.

یکی از پیامبران بزرگی که علاوه بر قدرت معنوی و نبوّت، دارای حکومت ظاهری وسیع نیز بود، حضرت داوود(علیه‌السلام)است که نام مبارکش شانزده بار در قرآن آمده است.

واژه داود که در زبان عبری «داوید» تلفظ می‌شود، به معنای «محبوب»

بوده و نام یکی از پیامبران بزرگ بنی اسرائیل می‌باشد، او اولین پیامبری است که دارای کتاب آسمانی به نام «زبور» بوده و از ذریه اسحاق (علیه‌السلام) فرزند ابراهیم و هم‌عصر با «اشموئیل» می‌باشد و از جمله انبیایی است که دارای حکومت و منصب قضاوت بوده و زبان پرندگان را می‌دانسته.

[۲]

حضرت داوود (ع)

داوود از پیامبران بنی‌اسرائیل بود که به مقام پادشاهی رسید و اورشلیم را برای بنی‌اسرائیل فتح کرد. کتاب زبور بر او نازل شد و مقام قضاوت نیز در اختیارش بود. داوود صدایی زیبا داشت و خداوند قدرت زره‌سازی را به او عطا کرد. حضرت داوود در نزد یهودیان از جایگاه بالایی برخوردار است

آیات و روایات صفات بسیاری را برای حضرت داوود نقل کرده‌اند. براساس قرآن حضرت داوود زبان حیوانات را می‌فهمید[۲۲] و خداوند به او حکومت و حکمت را عطا کرد و آنچه می‌خواست به او تعلیم داد.[۲۳] داوود را فردی دانسته‌اند که بسیار عبادت می‌کرد و در خوف خدا بسیار می‌گریست.[۲۴]

قرآن در سوره ص، خطایی را از حضرت داوود در قضاوت کردن نقل کرده است. در این داستان دو فرد به نزد داوود آمده یکی از آن‌ها ابراز داشت که برادر من ۹۹ گوسفند دارد و من تنها یک گوسفند و او اصرار دارد یک گوسفند مرا بگیرد.[۳۴] در اینجا داوود بدون این‌که کلام طرف مقابل را بشنود، قضاوت می‌کند،‌ و حق را به نفع فرد اول داد.[۳۵] داوود پس از آن فهمید که این، امتحان الهی بوده و خطا کرده است. او از این حکم اشتباه از پروردگارش طلب آمرزش کرده، به سجده افتاد و توبه کرد

قرآن تصریح دارد که خداوند به داوود(ع) ساختن زره را یاد داد.[۳۷] در برخی منابع روایی آمده است که خداوند از داوود تعریف کرده و او را بنده‌ای خوب دانست؛ اما این‌که شغلی نداشته و تنها از بیت‌المال ارتزاق می‌کند، ناپسند دانست. داوود از این امر ناراحت شده و گریست. خداوند زره‌سازی را به او یاد داد. داوود نیز زره ساخته و می‌فروخت و از همین طریق زندگی کرده و از بیت المال بی‌نیاز شد.[۳۸]