أوحى اللّه ُ عَزَّ و جلَّ إلى داوودَ علیه السلام : یا داوودُ ، کما لا تَضیقُ الشَّمسُ على مَن جَلَسَ فیها کذلکَ لا تَضیقُ رَحمَتی على مَن دَخَلَ فیها ، و کما لا تَضُرُّ الطِّیرَةُ مَن لا یَتَطیَّرُ مِنها کذلکَ لا یَنجو مِن الفِتنَةِ المُتَطَیِّرونَ .
خداوند عزّ و جلّ به داوود علیه السلام وحى فرمود : اى داوود! همچنان که آفتاب بر کسى که در آن بنشیند تنگ نمى آید، رحمت من نیز بر کسى که به آن درآید تنگ نیست و همچنان که فال بد به کسى که فال بد نزند زیان نمى رساند، کسانى هم که فال بد مى زنند از فتنه نجات نیابند.
یکی از داستانهای جالب قرآن داستان اصحاب سَبْت است که به طور فشرده در سورة اعراف در ضمن آیة 163 تا 165 بیان شده است، داستان آنان که قانون را شکستند و آنان که قانون شکنان را از این کار نهی نکردند و هر دو گروه به صورت بوزینهها مسخ شدند اصل ماجرا چنین است:
عصر پیامبری حضرت داوود ـ علیه السلام ـ بود. در این عصر گروهی در شهر «ایله» که در ساحل دریای سرخ قرار داشت، زندگی میکردند، خداوند آنها را از صید ماهی در روز شنبه نهی کرده بود، و پیامبران این نهی خدا را به آنها گفته بودند، آن روز را ماهیان احساس امنیت میکردند کنار دریا ظاهر میشدند ول روزهای دیگر به قعر دریا میرفتند.
دنیا پرستان بنی اسرائیل برای صید ماهی فراوان، کلاه شرعی و نقشة عجیبی طرح کردند و آن نقشه این بود که حوضچهها و جدولهایی در کنار دریا درست کنند، به طوری که ماهیها به آسانی وارد حوضچه شوند، و آنها را روز شنبه در آن حوضچه محبوس نمایند، و روز یکشنبه اقدام به صید آنها کنند و همین نقشه عملی شد.
با همین نیرنگ و ترفند ماهی زیادی نصیبشان میگردید
و ثروت سرشاری را از این راه به دست میآوردند و مدتی زندگی را به این منوال پشت سر نهادند.
در آن شهر حدود هشتاد و چند هزار نفر جمعیت زندگی میکردند، اینها مطابق روایاتی که نقل شده سه دسته بودند: یک دسته از آنها (حدود هفتاد هزار نفر) به این حیله خشنود بودند و به آن دست زدند، و یک دسته از آنها که حدود ده هزار نفر بودند، آنان را از مخالفت خداوند نهی میکردند، دستة سوم ساکت بودند و به علاوه به نهی کنندگان میگفتند: «لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً؛ چرا قومی را که خدا هلاکشان میکند یا عذاب بر آنها نازل میکند، پند میدهید؟
نهی کنندگان در پاسخ میگفتند: ما این قوم را پند میدهیم تا در پیشگاه خداوند معذور باشیم (یعنی اگر کسی نهی از فساد نکند، وظیفهاش را انجام نداده و معذور نیست؟
کوتاه سخن آن که: گفتار این دسته که مکرّر نهی از منکر میکردند، تأثیر نکرد، وقتی که در گفتار خود اثر ندیدند از آنها دوری کرده و در قریة دیگری سکونت نمودند و با خود گفتند هیچ اطمینانی نیست، چرا که ممکن است ناگهان نیمه شبی عذاب نازل شود و ما در میان آنها باشیم.
پس از رفتن آنها، شبانگاه خداوند تمام ساکنین شهر «ایله» را به صورت بوزینهها مسخ کرد. صبح که شد کسی دروازة شهر را باز نکرد، نه کسی وارد میشد و نه کسی از شهر بیرون میآمد خبر این حادثه به روستاهای اطراف رسید، مردم روستاهای اطراف برای کسب اطلاع، کنار آن قریه آمدند و از دیوار بالا رفتند، ناگاه دیدند ساکنان آن جا به طور کلی به صورت بوزینهها مسخ شدهاند، و همة آنها بعد از سه روز هلاک شدند.
امام صادق ـ علیه السلام ـ میفرماید: هم آنان که این حیله را کردند و هم آنان که در برابر این قانون شکنی، سکوت نمودند، همه هلاک شدند، ولی آنان که امر به معروف و نهی از منکر نمودند، نجات یافتند. آری این است مجازات قانون شکنان و آنان که، مفاسد را میبینند ولی تماشا کرده و بیتفاوت میمانند.
روزی حضرت داوود ـ علیه السلام ـ به تنهایی به سوی بیابان حرکت میکرد. میخواست به جای خلوتی (مثلاً یکی از غارها) برود و خدا را مخلصانه عبادت کند. خداوند به او وحی کرد: «تنها کجا میروی؟ او عرض کرد: «شوق دیدارت مرا به آن داشته تا در جای خلوت با تو به راز و نیاز پردازم.»
خداوند به او فرمود: «به میان مردم بازگرد، و به هدایت مردم همّت کن. که اگر بندة گنهکاری را از گناه باز داری و او را به سوی هدایت بکشانی نام تو را جزء بندگان شایسته و استوارم ثبت میکنم.»
داوود ـ علیه السلام ـ فرمان خدا را اطاعت کرد و به میان قوم بازگشت و به هدایت آنها مشغول شد
در عصر حضرت داوود ـ علیه السلام ـ در میان بنی اسرائیل عابدی بود بسیار عبادت میکرد به گونهای که حضرت داوود ـ علیه السلام ـ از آن همه توفیق او شگفت زده شد، خداوند به داوود ـ علیه السلام ـ وحی کرد: «از عبادتهای آن عابد تعجّب نکن او ریاکار و خود نما است.»
مدّتی گذشت، آن عابد از دنیا رفت، جمعی نزد داوود ـ علیه السلام ـ آمدند و گفتند: «آن عابد از دنیا رفته است.»
داوود ـ علیه السلام ـ فرمود: «جنازهاش را ببرید و به خاک بسپارید.»
این موضوع موجب ناراحتی و بگو مگوی بنی اسرائیل شد که چرا داوود ـ علیه السلام ـ شخصاً در کفن کردن و دفن او شرکت ننموده است؟! وقتی که بنی اسرائیل او را غسل دادند، پنجاه نفر از آنها برخاستند و گواهی دادند که از آن عابد جز کار خیر ندیدهاند؛ پس از دفن او، خداوند به داوود ـ علیه السلام ـ وحی کرد: «چرا در کفن کردن و دفن آن عابد حاضر نشدی؟» داوود ـ علیه السلام ـ عرض کرد: «به خاطر آن چه را که در مورد او به من وحی کردی» (که او ریاکار است)
خداوند فرمود: «اگر او چنین بود، ولی گروهی از علما و راهبان گواهی دادند که جز خیر از او ندیدهاند، گواهی آنها را پذیرفتم و آن چه را در مورد آن عابد میدانستم پوشاندم.
در عصر حضرت داوود ـ علیه السلام مردی شهوت پرست به طور مکرّر به سراغ یکی از بانوان میرفت و او را مجبور به عمل منافی عفّت مینمود، خداوند به قلب آن بانو القا کرد که سخنی به آن مرد بگوید، و آن سخن این بود که به او گفت: «هرگاه نزد من میآیی مرد بیگانهای نزد همسر تو میرود.»
آن مرد بیدرنگ به خانة خود بازگشت دید همسرش با یک نفر مرد اجنبی هم بستر شده است، بسیار ناراحت شد و آن مرد را دستگیر کرد و به محضر حضرت داوود ـ علیه السلام ـ به عنوان شکایت آورد و گفت: «ای پیامبر خدا! بلایی به سرم آمده که بر سر هیچ کس نیامده است.»
داوود: آن بلا چیست؟
مرد هوسباز: این مرد را دیدم که در غیاب من به خانة من آمده و با همسرم هم بستر شده است.
خداوند به داوود ـ علیه السلام ـ وحی کرد: به مرد شاکی بگو: کَما تُدِینُ تُدان؛ همان گونه که با دیگران رفتار میکنید، با شما نیز همان گونه رفتار خواهد شد