حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حضرت داوود (ع)

أوحى اللّه ُ عَزَّ و جلَّ إلى داوودَ علیه السلام : یا داوودُ ، کما لا تَضیقُ الشَّمسُ على مَن جَلَسَ فیها کذلکَ لا تَضیقُ رَحمَتی على مَن دَخَلَ فیها ، و کما لا تَضُرُّ الطِّیرَةُ مَن لا یَتَطیَّرُ مِنها کذلکَ لا یَنجو مِن الفِتنَةِ المُتَطَیِّرونَ .
خداوند عزّ و جلّ به داوود علیه السلام وحى فرمود : اى داوود! همچنان که آفتاب بر کسى که در آن بنشیند تنگ نمى آید، رحمت من نیز بر کسى که به آن درآید تنگ نیست و همچنان که فال بد به کسى که فال بد نزند زیان نمى رساند، کسانى هم که فال بد مى زنند از فتنه نجات نیابند.

حضرت داوود (ع)

یکی از داستان‎های جالب قرآن داستان اصحاب سَبْت است که به طور فشرده در سورة اعراف در ضمن آیة 163 تا 165 بیان شده است، داستان آنان که قانون را شکستند و آنان که قانون شکنان را از این کار نهی نکردند و هر دو گروه به صورت بوزینه‎ها مسخ شدند اصل ماجرا چنین است:
عصر پیامبری حضرت داوود ـ علیه السلام ـ بود. در این عصر گروهی در شهر «ایله» که در ساحل دریای سرخ قرار داشت، زندگی می‎کردند، خداوند آنها را از صید ماهی در روز شنبه نهی کرده بود، و پیامبران این نهی خدا را به آنها گفته بودند، آن روز را ماهیان احساس امنیت می‎کردند کنار دریا ظاهر می‎شدند ول روزهای دیگر به قعر دریا می‎رفتند.
دنیا پرستان بنی اسرائیل برای صید ماهی فراوان، کلاه شرعی و نقشة عجیبی طرح کردند و‌ آن نقشه این بود که حوضچه‎ها و جدولهایی در کنار دریا درست کنند، به طوری که ماهی‎ها به آسانی وارد حوضچه شوند، و آنها را روز شنبه در آن حوضچه محبوس نمایند، و روز یکشنبه اقدام به صید آنها کنند و همین نقشه عملی شد.
با همین نیرنگ و ترفند ماهی زیادی نصیبشان می‎گردید

و ثروت سرشاری را از این راه به دست می‎آوردند و مدتی زندگی را به این منوال پشت سر نهادند.
در آن شهر حدود هشتاد و چند هزار نفر جمعیت زندگی می‎کردند، اینها مطابق روایاتی که نقل شده سه دسته بودند: یک دسته از آنها (حدود هفتاد هزار نفر) به این حیله خشنود بودند و به آن دست زدند، و یک دسته از آنها که حدود ده هزار نفر بودند، آنان را از مخالفت خداوند نهی می‎کردند، دستة سوم ساکت بودند و به علاوه به نهی کنندگان می‎گفتند: «لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً؛ چرا قومی را که خدا هلاکشان می‎کند یا عذاب بر آنها نازل می‎کند، پند می‎دهید؟

نهی کنندگان در پاسخ می‎گفتند: ما این قوم را پند می‎دهیم تا در پیشگاه خداوند معذور باشیم (یعنی اگر کسی نهی از فساد نکند، وظیفه‎اش را انجام نداده و معذور نیست؟

کوتاه سخن آن که: گفتار این دسته که مکرّر نهی از منکر می‎کردند، تأثیر نکرد، وقتی که در گفتار خود اثر ندیدند از آنها دوری کرده و در قریة دیگری سکونت نمودند و با خود گفتند هیچ اطمینانی نیست، چرا که ممکن است ناگهان نیمه شبی عذاب نازل شود و ما در میان آنها باشیم.
پس از رفتن آنها، شبانگاه خداوند تمام ساکنین شهر «ایله» را به صورت بوزینه‎ها مسخ کرد. صبح که شد کسی دروازة شهر را باز نکرد، نه کسی وارد می‎شد و نه کسی از شهر بیرون می‎آمد خبر این حادثه به روستاهای اطراف رسید، مردم روستاهای اطراف برای کسب اطلاع، کنار آن قریه آمدند و از دیوار بالا رفتند، ناگاه دیدند ساکنان آن جا به طور کلی به صورت بوزینه‎ها مسخ شده‎اند، و همة آنها بعد از سه روز هلاک شدند.
امام صادق ـ علیه السلام ـ می‎فرماید: هم آنان که این حیله را کردند و هم آنان که در برابر این قانون شکنی، سکوت نمودند، همه هلاک شدند، ولی آنان که امر به معروف و نهی از منکر نمودند، نجات یافتند. آری این است مجازات قانون شکنان و آنان که، مفاسد را می‎بینند ولی تماشا کرده و بی‎تفاوت می‎مانند.

حضرت داوود (ع)

روزی حضرت داوود ـ علیه السلام ـ به تنهایی به سوی بیابان حرکت می‎کرد. می‎خواست به جای خلوتی (مثلاً یکی از غارها) برود و خدا را مخلصانه عبادت کند. خداوند به او وحی کرد: «تنها کجا می‎روی؟ او عرض کرد: «شوق دیدارت مرا به آن داشته تا در جای خلوت با تو به راز و نیاز پردازم.»
خداوند به او فرمود: «به میان مردم بازگرد، و به هدایت مردم همّت کن. که اگر بندة گنهکاری را از گناه باز داری و او را به سوی هدایت بکشانی نام تو را جزء بندگان شایسته و استوارم ثبت می‎کنم.»
داوود ـ علیه السلام ـ فرمان خدا را اطاعت کرد و به میان قوم بازگشت و به هدایت آنها مشغول شد

حضرت داوود (ع)

در عصر حضرت داوود ـ علیه السلام ـ در میان بنی اسرائیل عابدی بود بسیار عبادت می‎کرد به گونه‎ای که حضرت داوود ـ علیه السلام ـ از آن همه توفیق او شگفت زده شد، خداوند به داوود ـ علیه السلام ـ وحی کرد: «از عبادتهای آن عابد تعجّب نکن او ریاکار و خود نما است.»
مدّتی گذشت، آن عابد از دنیا رفت، جمعی نزد داوود ـ علیه السلام ـ آمدند و گفتند: «آن عابد از دنیا رفته است.»
داوود ـ علیه السلام ـ فرمود: «جنازه‎اش را ببرید و به خاک بسپارید.»
این موضوع موجب ناراحتی و بگو مگوی بنی اسرائیل شد که چرا داوود ـ علیه السلام ـ شخصاً در کفن کردن و دفن او شرکت ننموده است؟! وقتی که بنی اسرائیل او را غسل دادند، پنجاه نفر از آنها برخاستند و گواهی دادند که از آن عابد جز کار خیر ندیده‎اند؛ پس از دفن او، خداوند به داوود ـ علیه السلام ـ وحی کرد: «چرا در کفن کردن و دفن آن عابد حاضر نشدی؟» داوود ـ علیه السلام ـ عرض کرد: «به خاطر آن چه را که در مورد او به من وحی کردی» (که او ریاکار است)
خداوند فرمود: «اگر او چنین بود، ولی گروهی از علما و راهبان گواهی دادند که جز خیر از او ندیده‎اند، گواهی آنها را پذیرفتم و آن چه را در مورد آن عابد می‎دانستم پوشاندم.

حضرت داوود (ع)

در عصر حضرت داوود ـ علیه السلام  مردی شهوت پرست به طور مکرّر به سراغ یکی از بانوان می‎رفت و او را مجبور به عمل منافی عفّت می‎نمود، خداوند به قلب آن بانو القا کرد که سخنی به آن مرد بگوید، و آن سخن این بود که به او گفت: «هرگاه نزد من می‎آیی مرد بیگانه‎ای نزد همسر تو می‎رود.»
آن مرد بی‎درنگ به خانة خود بازگشت دید همسرش با یک نفر مرد اجنبی هم بستر شده است، بسیار ناراحت شد و آن مرد را دستگیر کرد و به محضر حضرت داوود ـ علیه السلام ـ به عنوان شکایت آورد و گفت: «ای پیامبر خدا! بلایی به سرم آمده که بر سر هیچ کس نیامده است.»
داوود: آن بلا چیست؟
مرد هوسباز: این مرد را دیدم که در غیاب من به خانة من آمده و با همسرم هم بستر شده است.
خداوند به داوود ـ علیه السلام ـ وحی کرد: به مرد شاکی بگو: کَما تُدِینُ تُدان؛ همان گونه که با دیگران رفتار می‎کنید، با شما نیز همان گونه رفتار خواهد شد