حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حضرت داوود (ع)

در مورد کار و نیاز مالی نبی الله داود(علیه‌السلام)،امام صادق(علیه‌السلام) می فرمایند: خداوند به حضرت داود(علیه‌السلام) وحی کرد: «نِعْمَ الْعَبْدُ اَنْتَ اِلّا اَنّکَ تأکُلُ مِنْ بیتِ المالِ؛ تو نیکو بنده‌ای هستی، جز این که هزینه زندگی خود را از بیت المال تأمین می ‌کنی.»
حضرت داود(علیه‌السلام) چهل روز گریه کرد، و از خداوند خواست که وسیله‌ای برای او فراهم سازد که از بیت المال مصرف نکند، خداوند آهن را بر او نرم کرد، او هر روز با آهن یک زره می‌ ساخت و به هزار درهم می‌ فروخت، بدین ترتیب ۳۶۰ زره ساخت و به ۳۶۰ هزار درهم فروخت، و از بیت المال بی ‌نیاز گر دید.» 


حضرت داود که به مسأله جهاد و دفاع، اهمیت بسیار می‌ داد، در این فکر بود که وسیله دفاعی رزمند گان در عین آن که آنها را حفظ می‌ کند، نرم و استفاده از آن آسان باشد. همین مطلب را از خداوند خواست.
خداوند آهن را مانند شمع و موم برای حضرت داود(علیه‌السلام) نرم کرد، و او از این موهبت کمال استفاده را در زره سازی نمود.و از بیت المال بی ‌نیاز گر دید.

حضرت داوود (ع)

داود(علیه‌السلام) کنیزی داشت که وقتی شب فرا می‌رسید همه در ها را قفل می ‌کرد، و کلید های آنها را نزد داود(علیه‌السلام) می‌آورد. شبی مردی را در خانه دید، پرسید: چه کسی تو را وارد خانه کرد؟ او گفت: «من کسی هستم که بدون اجازه شاهان بر آنها وارد می‌گردم.» داود(علیه‌السلام)این سخن را شنید و گفت: آیا تو عزرائیل هستی؟ چرا قبلا پیام نفرستادی تا من برای مرگ آماده گردم؟ عزرائیل گفت: من قبلا پیامهای بسیار برای تو فرستادم. داود(علیه‌السلام) گفت: آن پیامها را چه کسی برای من آورد؟ عزرائیل گفت: «پدرت، برادرت، همسایه‌ات و آشنایانت کجا رفتند؟» داود(علیه‌السلام) گفت: همه مردند. عزرائیل گفت: «آنها پیام رسانهای من به سوی تو بودند که تو نیز می ‌میری همان گونه که آنها مردند.» سپس عزرائیل جان داود(علیه‌السلام) را قبض کرد.
بعد از مرگ داود پرندگان بسیاری با بال های خود، بالای سر جنازه اش سایه افکند ند. و چهل هزار نفر از علماء و اکابر بنى اسرائیل به جنازه اش حاضر شدند و جسد او را بر داشتند جنازه آن حضرت را در بیت المقدس در قریه داود بر کوه صیهون به خاک سپردند. از داود هجده فرزند باقی ماند و یک پسر از همسر اوریا که همان سلیمان نبی بود حکومت و مقام علم و نبوّت داود(علیه‌السلام)از جانب خدا به او عطا شد.

حضرت داوود (ع)

در روایات آمده: بانویی فقیر و بینوا در عصر حضرت داوود ـ علیه السلام ـ زندگی می‎کرد. با اندک پولی که داشت هر روز (یا هر چند روز) اندکی پشم و پنبه می‎خرید و به کلاف نخ تبدیل می‎نمود و سپس آن را می‎فروخت و به این وسیله معاش سادة زندگی خود و بچه‎هایش را تأمین می‎کرد. یک روز پس از زحمات بسیار و تهیة کلاف، آن را برای فروش به بازار می‎برد. ناگهان کلاغی با سرعت نزد او آمد و آن کلاف را از او ربود و با خود برد.
بانوی بینوا بسیار ناراحت شد، سراسیمه نزد حضرت داوود ـ علیه السلام ـ آمد و پس از بیان ماجرای سخت زندگی خود و ربودن کلافش از ناحیه کلاغ، عرض کرد: «عدالت خدا در کجاست؟...»
حضرت داوود ـ علیه السلام ـ به او فرمود: «کنار بنشین تا دربارة‌ تو قضاوت کنم.»
این از یک سو، از سوی دیگر گروهی در میان کشتی از دریا عبور می‎کردند که بر اثر سوراخ شدن کشتی در خطر غرق شدن قرار گرفتند. نذر کردند اگر نجات یافتند هزار دینار به فقیر بدهند. خداوند به آنها لطف کرد و همان کلاغ را مأمور کرد تا آن کلاف را از دست آن بانو برباید و به درون کشتی بیندازد و سرنشینان به وسیلة آن کلاف، تختة کشتی را محکم کرده و سوراخ را ببندند. آنها از کلاف استفاده نموده و نجات یافتند.
وقتی که به ساحل رسیدند به محضر حضرت داوود ـ علیه السلام ـ برای ادای نذر آمدند، هزار دینار خود را به حضرت داوود ـ علیه السلام ـ دادند و ماجرای نجات خود را شرح دادند. حضرت داوود ـ علیه السلام ـ حکمت و عدالت و احسان خداوند را برای آن بانو بیان کرد، و آن هزار دینار را به او داد، آن زن در حالی که بسیار خشنود بود، دریافت که عادلتر و احسان بخش‎تر از خداوند کسی نیست